اين كتاب شامل هفت بخش مي باشد. بخش اول را انتقاد استاد از برداشت غلط برخي روشن فكران مسلمان از معجزه ي ختميه تشكيل مي دهد ... «نقدهايي از استاد شهيد بر آثار دكتر شريعتي» بخش دوم اين كتاب مي باشد ... در بخش سوم، تاثيرپذيري برخي روشن فكران مسلمان از فلسفه ي حسي و مخالفت آنها با تفكر و تعمق در مسايل ماوراءالطبيعي گوشزد شده و نظرات نويسنده كتاب «راه طي شده» (مهندس بازرگاني) در اثبات توحيد، نقد و بررسي شده است.
بخش چهارم، نقد استاد شهيد از تفكرات غلط برخي روشن فكران مانند بني صدر از رهبري نهضت اسلامي است و طي آن تنها گروه صلاحيت دار براي رهبري جامعه ي اسلامي، روحانيت دانسته شده است.
در بخش پنجم نظرات استاد درباره ي اقبال لاهوري را مي خوانيد. بخش ششم بيانگر مبارزه استاد شهيد با تفسير مادي قرآن توسط برخي روشن فكران و گروه هاي روشن فكري مي باشد و بخش پاياني كتاب نيز اختصاص به انتقاد استاد از نظريه ي برخي روشن فكران مسلمان مبني بر «ماديت تاريخ از نظر قرآن» دارد.
آن چه از اين كتاب برمي آيد آن است كه برخورد استاد مطهري با روشن فكران مسلمان به نحو حذفي و خصمانه نبوده است بلكه استاد شهيد نقاط قوت و جنبه هاي مثبت آن ها را نيز مدنظر قرار داده، درباره ي آنان منصفانه قضاوت مي كردند.
با توجه به اين فهرست اجمالي مي بينيم كه كتاب، بيش تر حاوي پاسخ هاي استاد به برخي از پرسش هايي است كه روشن فكران مسلمان مطرح كرده و يا در صدد پاسخگويي به آنان بوده اند. با اين همه، نكاتي نيز در لابه لاي مطالب آورده شده كه مي تواند به طور مستقيم تري پاسخگوي پرسش هاي ما درباره ي روشن فكري از ديدگاه استاد باشد. از جمله آن جا كه در حاشيه ي كتاب «از كجا آغاز كنيم؟» دكتر علي شريعتي مي نويسد: «ما در مقاله ي «رهبري نسل جوان» {در كتاب بيست گفتار} گفته ايم رهبر واقعي (روشن فكر) كسي است كه در هر جامعه اي بداند چگونه رفتار كند نه اين كه روشن فكر در هر جامعه اي لزوماً در جامعه ي ديگر روشن فكر نيست.» (ص 67)
«در اين كتاب تا حد زيادي به مذهب به عنوان يك امر زودگذر كه فقط در شرايط خاصي (مثل دوره ي لوتر در اروپا و دوره ي ما در ايران و آسيا) بايد وسيله براي روشنفكر واقع شود (اما در اروپا خير) {نگريسته شده} و اين برخلاف نظريه ي ماست كه جهان بايد به سوي مذهب بازگردد ...»
اساساً روشنفكر از نظر ما چه مقوله اي است؟ هيچ؛ نقش پيامبر و مذهب را ابتدا خواستند به عهده ي علم واگذارند كه شكست خورد؛ بعد بر عهده ي فلسفه ها و مكتبهاي اجتماعي، كه آن هم شكست خورد؛ اخيراً روشنفكر، مقوله ي خاصي كه نه عالم است و نه مؤمن مذهبي ولي ايمان مردمي دارد، خود آگاهي انساني دارد از قبيل سارتر و فانون و حتي راسل كه روشنفكران جامعه ي خود هستند و رسالت پيامبرانه دارند.
ولي از نظر ما اين خود نوعي ديگر گريز از ايمان در عصر ما مي باشد كه به شكست خواهد انجاميد. دليلش ژان پل سارتر و اسرائيل است {اشاره به حمايت سارتر از اسرائيل و ناديده گرفتن حقوق مردم مظلوم فلسطين}؛ اين است پيامبري قرن بيستم ... آن چه در بيست، سي سال اخير صورت گرفت كه كتاب «مرجعيت و روحانيت» مظهر آن است ايجاد پلي بود ميان فرهنگ جديد، ميان طبقه ي تحصيل كرده ي قديم و تحصيل كرده ي جديد، ميان انديشه غربي و انديشه ي شرقي و بالاخره ميان دانشگاهي و روحانيت، كه بدبختانه دكتر {شريعتي} در اين جهت نقش مثبت نداشته و بلكه تا حدودي منفي بوده و به خودش تذكر داده شده است.» (ص 61-62)
استاد در بخش چهارم كتاب در رد نظر بني صدر درباره ي رهبري سنتي روحانيت مي نويسد: «كدام رهبري توانسته است مانند همين رهبر سنتي موج بيافريند و حركت خلق كند؟ در اين صد ساله ي اخير كه از قضا دوره ي فرهنگ رفته ها و روشنفكران متحدد ضد سنت است كدام رهبري غير سنتي توانسته است يك دهم رهبري سنتي جنبش به وجود آورد؟
برخي ديگر به شكل ديگر درباره ي ضرورت انتقال رهبري نهضت اسلامي از روحانيت به طبقه ي به اصطلاح روشنفكر اظهار عقيده كرده اند و آن، اين كه جامعه ي امروز ايران جامعه اي است مذهبي؛ ايران امروز از نظر زمان اجتماعي مانند اروپاي قرن پانزدهم و پانزدهم است كه در فضاي مذهبي تنفس مي كرد و تنها با شعارهاي مذهبي به هيجان مي آمد و از طرف ديگر مذهب اين مردم اسلام است، خصوصاً اسلام شيعي كه مذهبي است انقلابي و حركت آفرين؛ و از ناحيه ي سوم در هر جامعه اي گروه خاص روشنفكران كه خود آگاهي انساني دارند و درد انسان امروز را احساس مي كنند، تنها گروه صلاحيت داري هستند كه مسؤول رهايي و نجات جامعه ي خويشند، ... روشنفكر ايراني به توهم اين كه در ارپاي امروز مذهب نقش ندارد و نقش خود را در گذشته ايفا كرده است، نقش مذهب را در ايران نيز تمام شده تلقي نكند، كه نه ايران، اروپا است و نه اسلام، مسيحيت است؛ روشنفكر ايراني بايد از اين منبع عظيم حركت و انرژي براي نجات مردم خود بهره گيري نمايد و البته شروطي دارد؛ اولين شرط اين است كه از متوليان و پاس داران فعلي مذهب خلع يد نمايد.» (ص 93-94)
استاد در پاسخ به اين روشنفكران مي نويسد كه اولا اسلام يك حقيقت و هدف است نه يك وسيله و ابزار كه مثلا در قرن 16 به كار رود و در قرن بيستم كنار نهاده شود و روشنفكراني كه اسلام را به شكل يك ابزار اجتماعي مي نگرند، آن را به درستي نشناخته و با آن بيگانه اند. «ثانياً اگر اسلام به عنوان يك وسيله و ابزار، كارآمد باشد قطعاً اسلام راستين و اسلام واقعي است نه هر چه به نام اسلام قالب زده شود. چگونه است كه بهره گيري از هر ابزار و وسيله اي تخصصي مي خواهد و بهره گيري از اين وسيله تخصص نمي خواهد؟! خيال كرده ايد هر مدعي روشنفكري كه چند صباح با فلان پروفسور صبحانه صرف كرده است قادر خواهد بود اسلام راستين را از اسلام دروغين بازشناسد و به سود جامعه از آن استفاده نمايد؟!
ثالثاً متاسفانه بايد عرض كنم كه اين روشنفكران محترم كمي دير از خواب برخاسته اند، زيرا متوليان قديمي اين منبع عظيم حركت و انرژي نشان دادند كه خود طرز بهره برداري از اين منبع عظيم را خوب مي دانند، بنابراين فرصت خلع يد به كسي نخواهند داد. بهتر است كه اين روشنفكران عزيز كه هر روز صبح به اميد «انتقال» از خواب برمي خيزند و هر شب خواب «خلع يد» مي بينند فكر كار و خدمت ديگري به عالم انسانيت بفرمايند و بگذارند اسلام و فرهنگ اسلامي و منابع انرژي رواني اسلامي در اختيار همان متوليان باقي بماند كه در همان فضا پرورش يافته و همان رنگ و بو را يافته اند و مردم ما هم با آهنگ و صداي آن ها بهتر آشنا هستند.» (ص 94-95)