شهيد مطهري
معرفی وبلاگ
  • شهید مطهری، مرتضی مطهری، استاد شهید مطهری، استاد مرتضی مطهری، استاد شهید مرتضی مطهری، motahari ،morteza motahari
لوگوی دوستان
    شهید مطهری
    موسسه تبیان
صفحات وبلاگ

مجتبي مطهري، فرزند استاد شهيد مرتضي مطهري درباره اهتمام استاد به امر مطالعه و تحقيق مي‏گويد:

«از ويژگي‏هاي پدر بزرگوارم، اين بود كه به مطالعه و تحقيق علاقه شديدي داشت و از وقت و عمرشان، كمال استفاده را مي‏كرد. در يكي از روزهايي كه به كتابخانه ايشان رفته بودم و با كنجكاوي و دقت به كتاب‏هاي ايشان نگاه مي‏كردم، پدرم به من گفت: مجتبي! من در طول عمرم، خيلي كتاب خوانده‏ام و رشد و كمال علمي خود را نيز تا حدي مرهون همين مطالعه و تفكر مي‏دانم.

ناگفته نماند كه پدرم در طول روز، 8 تا 10 ساعت را به تفكرو مطالعه مي‏گذراند. در دانشكده الهيات، اتاق مخصوصي داشت كه ساعت‏هاي آزاد و غيردرسي خود را در آنجا به تحقيق و تفكر مي‏گذراندند. يادم هست زماني كه دانشجوي الهيات بودم، پدر بزرگوارم به من گفت: مجتبي! انسان بايد اين‏طور از وقت و عمر خويش استفاده كند».

منبع : سرگذشت‏هايي ويژه از زندگي استاد مطهري (طوبي :: ارديبهشت 1386، شماره 17)

مجتبي مطهري، فرزند شهيد مرتضي مطهري مي‏گويد:

«خاطرم مي‏آيد كه زماني پدرم فرمود: گه‏گاه كه به اسرار وجودي خود و كارهايم مي‏انديشم، احساس مي‏كنم كه از مسائلي كه سبب خير و بركت در زندگي‏ام شده و همواره عنايت و لطف الهي را شامل حال من كرده است، احترام و نيكي فراوان بوده است كه به پدر و مادر خود كرده‏ام، به ويژه در دوران پيري و هنگام بيماري، كه افزون بر توجه معنوي و عاطفي، تا آن‏جا كه توانايي‏ام اجازه مي‏داد، از نظر هزينه و مخارج زندگي به آنان كمك و مساعدت كرده‏ام.

همچنين به ياد دارم كه مادرم مي‏گفت: مادر آقاي حاج شيخ مرتضي مطهري، ميان عروس‏هايش، به من لطف و عنايتي ويژه داشت و اين لطف، به خاطر علاقه خاصي بود كه به فرزند دل‏بندش شيخ مرتضي داشت. اما اين علاقه و محبت مادر و فرزند، دو طرفه بود. در آغاز جواني، روزي گله كوچكي از مادر ايشان كردم و ايشان به شدت ناراحت شدند. من از آن‏جا به ميزان علاقه و احترام خاص استاد به مادرشان پي بردم و ديگر هرگز در اين‏باره سخن نگفتم.

استاد شهيد، در برابر پدر بزرگوار خويش نيز تواضع و احترام خاصي داشتند و خلاصه آنكه، در موقع روبه‏رو شدن با پدر و مادر، دست آنان را مي‏بوسيد.

ايشان مي‏گفتند: انسان نبايد هيچ‏گاه از سخن پدر و مادرش ناراحت و دل‏گير بشود. والدين، هميشه خير و سعادت فرزند را مي‏خواهند».

منبع : سرگذشت‏هايي ويژه از زندگي استاد مطهري (طوبي :: ارديبهشت 1386، شماره 17)

سيدمحمود مدني، يكي از ياران وفادار استاد شهيد مطهري نقل مي‏كند: «من از استاد خاطرات زيادي دارم؛ از بزرگواري اين مرد و از كمك‏هايش كه به محرومين مي‏كرد و هميشه مرا شگفت‏زده مي‏ساخت. يك روز، به من خبر دادند كه مريضي در فلان بيمارستان خوابيده و وضع مادي پدرش نيز خوب نيست. من آمدم و جريان را به آقاي مطهري گفتم. ايشان گفتند: هر وقت از اين مريض‏ها ديدي، به من بگو. گفتم: خيلي خوب. آمدم، مريض را ديدم. پول هم بردم و اتفاقاً همان روز بنا بود از بيمارستان مرخص شود. تمام مخارج بيمارستان را استاد داد و مرا مأمور كرده بود كه پول را به بيمارستان بدهم و آن مريض را از بيمارستان مرخص كنم. يك روز ديگر، در يك خيابان فرعي كم‏عرض مي‏رفتيم. تقريباً وسط‏هاي خيابان بودم كه ديدم پدري فرزندش را به دوش مي‏كشد. آقاي مطهري گفتند: آقاي مدني، نگه‏داريد. من ايستادم، پياده شدم و پيش مرد رفتم و گفتم: آقا بياييد اينجا. مرد پيش ما آمد. استاد پرسيد: پدر! چرا بچه‏ات را به دوش مي‏كشي؟ چه شده است؟ ناراحتي‏اش چيست؟ مرد گفت: بچه‏ام مريض است و پيش هر دكتري كه مي‏برم، جوابم مي‏كند. پول هم ندارم كه او را در يك بيمارستان بستري كنم، كسي را هم ندارم. استاد پرسيد: منزلت كجاست؟ و بعد اضافه كردند: راضي هستي فردا من بچه‏ات را در بيمارستان بستري كنم؟ مرد گفت: بله، از خدا مي‏خواهم. استاد گفتند: فردا صبح، همين آقا مي‏آيد به منزل شما. حالا برويم، منزل را نشان بده كه فردا بيايد و بچه‏ات را به بيمارستان ببرد. صبح روز بعد، پدر و پسر را سوار ماشين كردم و به بيمارستان بازرگانان، در خيابان بلوار بردم. وقتي به بيمارستان رسيدم، ديدم دكتر دم در بيمارستان ايستاده است و به نگهبان اشاره مي‏كند كه به داخل بياورشان. بچه را با سفارشي كه استاد به رئي

همسر شهيد مطهري درباره همكاري استاد در كارهاي منزل و احترام ايشان به همسر چنين مي‏گويد:

«در مدت 26 سالي كه با ايشان زندگي كردم، هميشه با يك حالت تواضع و آرامش با من رفتار مي‏كردند. يادم نمي‏آيد كه هيچ وقت از ايشان ناراحتي و رنجي ديده باشم. بسيار باگذشت و مهربان بودند و به آسايش و راحتي من و بچه‏ها اهميت مي‏دادند. آن‏قدر با من صميمي و نزديك بودند كه رنج و ناراحتي مرا نمي‏توانستند تحمل كنند. ايشان از تمام مسائل خانه خبر داشتند و در بيشتر كارها به من و بچه‏ها كمك مي‏كردند. بيشتر صبح‏ها چاي درست مي‏كردند. در تمام طول زندگي، به ياد ندارم كه به من گفته باشند يك ليوان آب به ايشان بدهم.

يادم هست، يك بار براي ديدن دخترم به اصفهان رفته بودم و بعد از چند روز با يكي از دوستانم به تهران برگشتم. نزديكي‏هاي سحر بود كه به خانه رسيدم. وقتي وارد خانه شدم، ديدم همه بچه‏ها خواب هستند، ولي آقا بيدار است. چاي حاضر كرده بودند، ميوه و شيريني چيده و منتظر من بودند.

يك وقت هم، من و ايشان به سفر كربلا رفته بوديم. وقتي به خانه برگشتيم، دو سه تا از بچه‏ها خواب بودند. ايشان ناراحت شدند و با بچه‏ها دعوا كردند كه چرا وقتي مادرتان از سفر كربلا برگشته، همه شما به استقبال نيامديد؟!»

منبع : سرگذشت‏هايي ويژه از زندگي استاد مطهري (طوبي :: ارديبهشت 1386، شماره 17)

سيدمحمدباقر حجتي، يكي از شاگردان استاد شهيد مطهري در خاطره‏اي نقل مي‏كند: «در يكي از سال‏هايي كه شمار داوطلبان ورود به دانشكده الهيات ـ در زمان قبل از انقلاب ـ رو به افزايش نهاده بود، تعداد بسياري از آنان را دختران و زنان بي‏حجاب تشكيل مي‏داد. استاد شهيد مطهري كه اين مطلب را قبلاً پيش‏بيني كرده بودند و از آن‏جا كه سخت تلاش مي‏كردند كه فضاي دانشكده با ورود زنان بي‏حجاب آسيب نبيند، در يكي از جلسه‏هاي شورا پيشنهاد كردند كه دختران و زناني كه مي‏خواهند در اين دانشكده به تحصيلات خود ادامه دهند، بايد با پوششي شرعي باشند، وگرنه دانشكده از پذيرش آنان براي ادامه تحصيل، معذور است. اين پيشنهاد، مورد تصويب اعضاي شورا و رئيس وقت دانشكده ـ كه شخصيتي آرام و متين بود و به استاد، بسيار احترام مي‏گذاشت ـ قرار گرفت. قبل از شروع كنكور اختصاصي دانشكده، استاد گران‏مايه، تعداد زيادي روسري تهيه كردند و در روزهايي كه در رسانه‏هاي گروهي از كشف حجاب تعريف و تمجيد مي‏كردند، تعدادي از اين روسري‏ها را به نگهبان درب جنوبي و تعدادي ديگر را به نگهبان درب شمالي دانشكده سپردند و به آنها فرمودند: به هر داوطلب زن كه بدون حجاب وارد دانشكده مي‏شود، يكي از اين روسري‏ها را هديه كنيد تا بدون حجاب، به دانشكده‏اي كه بسان يك مكان مقدس اسلامي است، وارد نشود. از اين روسري‏ها استقبال خوبي به عمل آمد، تا آن‏جا كه بيشتر خانم‏هايي كه براي شركت در امتحان ورودي به دانشكده آمده بودند، با حجابي كامل يا نسبي ديده شدند. گرچه اين عمل در زمان حاضر ساده به نظر مي‏رسد، در آن روزگاران قبل از انقلاب، كاري دشوار و خطرناك و بسان وارد كردن دست برهنه در لانه زنبور بود كه كسي در خود، جرئت چنين كاري را نمي‏ديد». منبع : سرگذشت‏ها

آمار وبلاگ
  • تعداد بازدید : 172390
  • تعداد نوشته ها : 228
  • تعداد نظرات : 15
  • X