شهيد مطهري معرفی وبلاگ
لوگوی دوستان صفحات وبلاگ مسئله تحولات زمان و ثابت بودن ضوابط و قوانين اسلامي مسئلهاي است كه همواره اين شبهه را ايجاد ميكند كه چگونه مي توان اين ثابت را با آن متغير تلفيق كرد.مسئله زمان و تغيير و تحول مسئله درستي است اما ظرافتي در آن است كه اغلب نسبتبه آن بيتوجه مي مانند.فرد انسان و همچنين جامعه انساني، حكم قافلهاي را دارد كه دائما در حركت و طي منازل است.فرد و جامعه هيچكدام در حال سكون و ثبات و يكنواختي نيستند بنابر اين اگر بخواهيم انگشتبر روي يكي از منازل بگذاريم و جامعه بشر را در يكي از منازلي كه براي مدت كوتاهي توقف كرده،براي هميشه ثابت نگاه داريم بدون شك بر خلاف ناموس طبيعت عمل كردهايم. اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان منزل و ميان راه، منزل تغيير ميكند اما آيا راه هم لزوما تغيير ميكند؟آيا مسير جامعه انساني كه همه قبول دارند كه يك مسير تكاملي است آيا آن هم تغيير مي كند؟به بيان ديگر آيا راه هم در راه است؟و آيا بشر و جامعه بشري هر روزي در يك جهت و در هر مرحلهاي از مراحل در يك مسير جديد و بسوي يك هدف تازه حركت ميكند؟ پاسخ اين است كه نه،خط سير تكاملي بشر خط ثابتي است شبيه مدار ستارگان.ستارگان دائما در حال حركتند ولي آيا مدار آنها دائما در حال تغيير است آيا بايد چنين استدلال كرد كه چون ستارگان در يك مدار حركت ميكنند مدار آنها هم ضرورتا بايد تغيير كند و اگر تغير نكند آن ستاره در يك نقطه ميخكوب ميشود؟ واضح است كه جواب منفي است.لازمه حركت داشتن ستاره اين نيست كه مدار ستاره هم قطعا و ضرورتا و لزوما تغيير بكند. نظير همين مسئله براي انسان و براي انسانيت مطرح است. سؤال اساسي اين است:آيا انسانيت انسان،ارزشهاي انساني،كمال انساني،واقعيت هاي متغير و متبدلي هستند؟يعني همانطور كه لوازم زندگي و مظاهر تمدن روز به روز فرق ميكنند آيا معيارهاي انسانيت هم روز به روز فرق ميكنند؟آيا چيزي كه يك روز معيار انسانيت بود و قابل ستايش و تمجيد،روز ديگر از ارزش ميافتد و چيز ديگري كه نقطه مقابل اولي بود،معيار انسانيت مي شود؟ آيا فكر مي كنيد روزي در آينده خواهد آمد كه معاويه بودن معيار انسانيتبشود و و ابو ذر بودن معيار ضد انسانيت؟يا اينكه نه، معتقديد چنين نيست كه ابو ذر بودن،از خط سير انسانيتبراي هميشه خارج بشود،بلكه انسانيت انسان دائما تكامل پيدا ميكند،و معيارهاي كامل تري براي آن پديد ميآيد. انسان بحكم اينكه خط سير تكاملش ثابت است،نه خودش، يك سلسله معيارها دارد كه بمنزله نشانههاي راه اند.درست همانگونه كه در يك بيابان بر،كه حتي كوه و درختي ندارد، نشانههايي ميگذارند كه راه را مشخص كنند اين نشانهها و اين معيارها،هميشه نشانه و معيار هستند و دليل و ضرورتي ندارد كه تغيير بكنند. من در يكي از كتابهايم،بحثي كردهام راجع به اسلام و تجدد زندگي و در آنجا اين مسئله را روشن كردهام كه اسلام با مقتضيات متفاوت زمانها و مكانها، چگونه برخورد ميكند (1) در آنجا ذكر كردهام كه اساسا اين مسئله كه آيا زندگي اصول ثابت و لا يتغير دارد يا نه؟بر اساس يك سؤال مهم فلسفي بنا شده و آن سؤال اينست:آيا انسان لا اقل در مراحل تاريخي نزديكتر بما،يعني از وقتي كه بصورت يك موجود متمدن يا نيمه متمدن در آمده است،تبدل انواع پيدا كرده يا نه؟آيا انسان در هر دورهاي غير از انسان دوره ديگر است؟آيا نوع انسان تبديل به نوع ديگر مي شود؟و قهرا اگر اين تبديل امكان پذير باشد،آيا همه قوانين حاكم بر او،الا بعضي از قوانين كه في المثل با حيوان مشترك است،عوض ميشود؟درستشبيه آبي كه تا آن هنگام كه مايع است قوانين مايعات بر آن حكمفرماست و وقتي به بخار تبديل مي شود مشمول قوانين گازها ميگردد.يا آنكه نه،در طول تاريخ، نوعيت انسان ثابت مانده است و تغيير نكرده؟ اينجا نميخواهم چندان وارد مباحث فلسفي بشوم.اما اجمالا مي گويم نظريه صحيح همين است كه انسان با حفظ نوعيتش در مسير تكاملي گام برميدارد.يعني از روزي كه انسان در روي زمين پديدار شده است،نوعيت او از آن جهت كه انسان است تغيير نكرده و او به نوع ديگري تبديل نشده است.البته انسان درجا نزده و نميزند و از اين جهتيك مسير تكاملي را طي ميكند،ولي گويي در قانون خلقت،تكامل از مرحله جسم و اندام و ارگانيزم بدني به مرحله رواني و روحي و اجتماعي تغيير موضع داده است. از آنجا كه نوعيت انسان تغيير نميكند،بناچار يك سلسله اصول ثابت كه مربوط به انسان و كمال اوست،خط سير انسانيت را مشخص ميسازد و بر زندگي او حاكم است،و از آنجا كه انسان در چنين مسيري حركت ميكند و در آن،منازل مختلف را ميپيمايد- بواسطه اختلاف منازل،احكام مربوط به هر منزل با منازل ديگر متفاوت خواهد بود همين امر او را ناگزير ميسازد كه در هر منزل بشيوهاي خاص-متفاوت با ديگر منازل-زندگي كند. قوانين اسلام آنگونه كه در متن تشريعات دين منظور گرديده منزلي وضع نشده بلكه مسيري وضع شده است،اما در عين حال براي منازل هم فكر شده و مقدمات و تمهيدات لازم براي آنها در نظر گرفته شده است.اسلام براي نيازهاي ثابت،قوانين ثابت،و براي نيازهاي متغير،وضع متغيري در نظر گرفته است.خصوصيات اين قوانين را باجمال در همان كتابي كه ذكرش رفت،تشريح كردهام.اينجا براي روشن شدن موضوع به ذكر مثالي اكتفا ميكنم. اسلام در رابطه جامعه اسلامي با جامعه هاي ديگر به قدرتمند شدن و قدرتمند بودن و تهيه لوازم دفاع از خود،در حدي كه دشمن هرگز خيال حمله را هم نكند،توصيه كرده است. آيه: و اعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل ترهبون به عدو الله و عدوكم در واقع بيانگر اين اصل اجتماعي اسلامي است. از سوي ديگر مي بينيم كه در فقه اسلامي بر اساس سنت پيامبر(ص)به چيزي توصيه شده است كه آنرا سبق و رمايه مي نامند.يعني شركت در مسابقه اسب دواني و تيراندازي به منظور مهارت يافتن در امور جنگي.خود پيامبر اكرم در اين مسابقات شركت ميكرد. حالا اگر به اصل و اعدوا لهم... توجه كنيم مي بينيم يك اصل همواره نو و زنده است،چه در آن زمان چه در زمان ما و چه آينده. اما در مورد حكم سبق ديگر ضرورتي ندارد كه چنين مسابقاتي به آن نيتسابق برگزار شود.يعني به نظر ميرسد كه اين حكم ديگر مصداق ندارد و زمانش گذشته است.دليل اين امر اين است كه سبق «اصالت»ندارد و حكم مربوط به يكي از منازل است،اصالت مال و اعدوا لهم... است كه مسير را مشخص ميكند.در همين زمان مي توان اين حكم را با توجه به شرايط زمانه با صورت اجرايي تازهاي،بمرحله اجرا درآورد. از اينگونه مثالها الي ما شاء الله داريم و تازه آن پيچ و لولائي كه به قوانين اسلام انعطاف ميدهد تا بتواند خود را با شرايط نو تطبيق دهد،بدون آنكه از اصول تخلف بشود منحصر به اين موارد نيست.من بعوض ورود به جزئيات كه به زمان زيادي نياز دارد مثال ديگري برايتان مي زنم تا موضوع روشن تر بشود. اصلي در قرآن داريم راجع به مبادلات و كيفيت گردش ثروت در ميان مردم كه باين تعبير در قرآن بيان شده است: لا تاكلوا اموالكم بينكم بالباطل (3) يعني نقل و انتقال مملوكها نبايد به صورت بيهوده انجام شود.يعني اگر شما مال و ثروتي مشروع بدست آوردهايد و خواستيد آنرا بديگري منتقل كنيد،اين نقل و انتقال بايد بصورتي باشد كه از نظر اجتماعي شكل مفيدي داشته باشد و يكي از نيازهاي اصيل زندگي افراد جامعه را رفع كند.حالا فرض كنيد كسي بخواهد با پولي كه در اثر تلاش شرافتمندانه بدست آورده كالايي بي مصرف و بيفايده مثلا يك گوني مورچه مرده را بخرد، آنهم براي آنكه آنرا دور بريزد،اين معامله از نظر قرآن از اساس باطل است.اما فرض كنيد زماني بيايد كه علم بتواند از مورچه مرده استفاده بكند در آن صورت مي بينيم كه همين معامله كه تا ديروز باطل و حرام بوده به معامله صحيحي تبديل ميشود.چرا؟ باين دليل كه مجتهد فقيه واقعي،مصداق حكم كلي آيه لا تاكلوا... را بطور صحيح در هر زمان تشخيص ميدهد و بر اساس آن،حكم به وجوب شرعي معامله و يا عدم آن ميدهد. نظير همين مسئله در مورد خريد و فروش خون پيش آمده است.در گذشته كه از خون استفادهاي نمي شد معامله خون باطل بود.زيرا اكل مال به باطل محسوب مي شود.اما امروز كه در اثر پيشرفت علم،خون بصورت يك مايه حيات در آمده،ديگر نميتوان گفت معامله خون مصداق اكل مال به باطل است.بلكه در اينجا بدليل عوض شدن مصداق،حكم جزئي تغيير ميكند اما حكم كلي همچنان پا بر جا و بيتغيير باقي ميماند و بر مصاديق تازه منطبق ميگردد. در انطباق احكام كلي با مصاديق جديد،اين اجتهاد است كه نقش اصلي را بازي ميكند. وظيفه فقيه اينست كه بدون انحراف از اصول كلي،مسائل جزئي و متغير و تابع گذشت زمان را بررسي كند و بر اساس همان احكام و چهار چوبهاي اصلي كه توسط وحي عرضه شده است احكام مناسب را صادر كند. ________________________________________ پينوشت: 1- نظام حقوق زن در اسلام-فصل اسلام و تجدد زندگي-نوشته-استاد مطهري، انتشارات صدرا. _______________________________________________ منبع مقاله: پيرامون انقلاب اسلامي ، مطهري، مرتضي؛ نظرات: (0) نظر موضوعات
X |